کوچه
از کوچه ای عبور میکردم ...
جای پای تو جا مانده بود ...
هم اکنون خانه من است ...
چرا نیامدی ..؟
شعرم چشم انتظار دیدار بود ...
دسته گلی در آغوش دارم ...
از دیروز آبش میدهم ...
کی بیایی ..؟
چشمانم خشک شده ...
بخاطرت باز نگه میدارم ...
چشمان خسته را نبسته ام ...
تا راه برایت روشن باشد ...
دلم را مانند قالیه سرخی سر
راهت پهن کرده ام ...
تا قدم هایت آرام باشند ...
باز بیا تا نگاهت کنم ...
چشمانم را از تو پر کنم ...
وقتی تو میهمان دلم باشی هیچ
چیزی از خدا نمیخواهم ...
تقدیم به همه مادران دنیا
نظرات شما عزیزان:
علی 
ساعت21:26---5 تير 1390
سلام داداش
واقعا وبلاگت عالیه
یه سر به ولاگ منم بزن
|